سلام عزیز دلم غنچه مامانی پارسال این روزها رو انگار بهشون کش بسته بودند و نمیگذشتند داشتم از خستگی از انتظار از انسولین از نخوردن خوراکی های خوش مزه از شب نخوابیدن و درد دنده هام و نمی دونم هزار تا درد شیرین دیگه میمردم دلم میخواست بغلت کنم ببینمت قربون صدقت برم دیگه به جای روزها ساعت ها رو میشمردم اما حالا میبینم چقدر زود گذشت هرچند سخت سخت سخت ... طلای مامان من فکر میکنم یک سالگی به بعد خیلی شیرینتر از سال اوله نمیدونم من اینجور فکر میکنم میدونی بیشتر میشه باهم بازی کنیم ددر بریم کارهای جدیدتر بکنی و راحتر کلا دیگه نمیدونم انشالله که عالی باشه فدات بشم انشالله زندگیت عالی ...